داستان طنز ۱۵(روزهای سخت پسا کارنامه)
روزهای سخت پسا کارنامه
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که یک پاکت به روی
بالش گذاشته شده و روش نوشته: «پدر». ...با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو
باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند: پدر عزیزم ! با اندوه و افسوس فراوان برایت
می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختــــــر جدیدم فرار کنم می دونستم که تو اون رو
نخواهی پذیرفت به خـــاطر خالکوبی هاش ، لباسهای تنگش و به خاطر اینکه سنش از
من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است.
ما یک رویای مشترک داریم. اون چشمـــــان من رو به روی حقیقت باز کرد که هرویین
واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برا ایدز پیدا
فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که تو دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه
مدرسه که روی میزمه. دوست دارم هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزنی!
نظر یادتون نره^_^
اخ اخ اخ
حال روز این روزای من