نامه ی مادر غضنفر
غضنفر جان سلام!
وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم.
آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش 4 روز طول کشید ،دومیش 3 روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید.
غضنفر جان سلام!
وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم.
آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش 4 روز طول کشید ،دومیش 3 روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید.
بقیه ش در ادامه مطلبه
ده برو تو ادامه دیگه وایساده منو نیگا میکنه
کوروش گفت: لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سر شما ایستاده.
دختر گفت: زیبایی اصلا برای من مهم نیست. کوروش گفت: پس لیاقت شما برادرم است که از من پولدارتر است و پشت سر شما ایستاده.
دختر گفت: پول که چرک کف دسته! خودتو عشقه. کوروش که مستاصل شده بود گفت: ناموسا اینو میگم نه نیار، لیاقت شما برادرم است که از من جذابتر، پولدارتر، قدرتمندتر است.
دختر خواست حرفی بزند اما کوروش کبیر پرید وسط حرفش و گفت: سیکس پک هم دارد!
چشمان دخترک از شور و شعف برق زد و گفت: راست میگی؟ کوروش گفت: والا، دروغم چیه؟ دخترک گفت: ولی من عاشق شما هستم.
کوروش دستانش را به پاها کوبید و گفت: عجب گرفتاری شدیما! برای چی عاشق منی؟
دخترک گفت: در فضای مجازی جملهای از شما خواندم که مرا مسحور کرد.
کوروش گفت: جمله چه بود؟ دخترک گفت: «من از قبل باخته بودم، مچ انداختن بهانهای بود برای گرفتن دست تو»
کوروش تاملی کرد و گفت: این جمله از من نیست. از حسین پناهیه.
دخترک کمی مکث کرد و گفت: خب پس من میرم عاشق حسین پناهی بشم. دخترک در میان تعجب کوروش بزرگ او را ترک کرد و از محوطه خارج شد.
کوروش بزرگ در فضای خالی کاخ بلند گفت: در نداره این کاخ که همه همینجوری میان تو؟
برگرفته از SinaMoradi.blog.ir
چقدر حال میده وقتی تو اتاقی مامانت صدات کنه «عزیزم بیا شام بخور»
بعد تو ( در حال که داری کلش آف کلنز بازی میکنی ) بگی « دارم درس میخونم نمیخورم 😜😜»
هیچی دیگه بعد کلی اصرارِ مادرت، بگی « خوب باشه حالااا.... الان میام 😒😒»
وای از آن ساعتی
که با صدای گوشیت
همه میشوند بیدار
وای از آن به بعدش
که با چوب و دمپایی
میان به استقبالت
به علت دلخراش بودن صحنه از توصیف آن معذوریم
پسر: تهران/وحید/26 و شما؟
دختر: تهران/نازنین/22
پسر: چه اسم قشنگی! اسم مادربزرگه منم نازنینه!
دختر: مرسی! شما مجردین؟
پسر: بله. شما چی؟ ازدواج کردین؟
دختر: نه منم مجردم! راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر: من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT دارم!!! شما چی؟
دختر: من فارق التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سرین فرانسه هستم.!!!
پسر: WOW چه عالی! واقعا از آشناییتون خوشبختم.!
دختر: مرسی منم همینطور! راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم! شما چی؟
دختر: ما هم خونمون اونجاس! شما کجای تجریش میشینید؟
پسر: خیابون دربند! شما چی؟
دختر: خیابون دربند!؟ کجای خیابون دربند؟
پسر: خیابون دربند ، خیابون........کوچه..........پلاک......... ، شما چی؟
دختر: اسم فامیلیه شما چیه؟
پسر: من؟ حسینی! چطور!؟
دختر: چی؟ وحید تویی؟ خجالت نمیکشی چت می کنی؟ تو که گفتی امروز با زنت میخوای بری قسطای عقب مونده ی خونه رو بدی! مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر: عمه مولوک شمایین!؟ چرا از اول نگفتین؟ راستش! راستش!
دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده..... ، آخه می دونین............
دختر: راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟ میدونم به فریده چی بگم!
پسر: عمه جان! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین! اگه بفهمه پوستمو میکنه! عوضش منم به عمو فریبز چیزی نمیگم
دختر: اوووووووم خب ، باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا !
پسر: باشه عمه مولوک بای.......!!!
مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت .
نظر یادت نره ~_~
هیییی باید بگم؟؟
عشق به ...
از همون لحظه اول که با پدر و مادرم وارد سالن مهمانی شدم چشمم بهش افتاد و شور هیجانی توی دلم به پا کرد. طول سالن را طی کردم و روی یک صندلی نشسته دوباره نگاهش کردم درست روبروی من بود این بار یک چشمک بهش زدم و لبخند زدم و یواشکی به اطرافم نگاه کردم تا کسی منو ندیده باشد کسی متوجه من نبود. خودم را بی تفاوت مشغول حرف زدن کردم ولی چند لحظه بعد بی اختیار چشمم را بهش انداختم و بهش نگاه کردم چه جذاب و زیبا و با نفوذ بود. دوباره او چشمک زد بیشتر هیجان زده شدم. به خودم گفتم که از فکرش بیایم بیرون باز هم مشغول گوش دادن به حرف های بقیه بودم ولی حواسم به آن طرف سالن بود. می خواستم برم پیشش ولی خجالت می کشیدم جلوى والدین و صاحب خانه. حتماً اگر جلو و پیشش مى رفتم با خودشون مى گفتن عجب پسر پررویی! توی دوراهی عجیبی مانده بودم. دیگه طاقتم تمام شده بود. دل به دریا زدم و گفتم هر چه باداباد بلند شدم و با لبخند به طرفش نگاه کردم وقتی بهش رسیدم با جرات تمام دستم رو به طرفش دراز کردم؟ برش داشتم و گذاشتمش توی دهنم، به به! عجب شیرینی خامه ای خوشمزه ای بود! :D
مطلب سرکاری گذاشتم باحاله و فقط برای +۱۸ هاس البته یه اشتباهی داره که برین ادامه مطلب میفهمین